سفارش تبلیغ
صبا ویژن

12درس طلایی

12 درس طلایی از بنیانگذار شرکت اپل :

استیو جابز یکی از موفق ترین کارآفرین های نسل حاضر است. موفقیت او داستانی افسانه ای دارد. او پس از از 6 ماه از دانشگاه اخراج شد، و در کف اتاق دوستان خود می خوابید و بطری های خالی را جمع آوری می کرد و می فروخت تا ? سنت برای غذا بدست آورد. ولی او همه اینها را تحمل کرد تا اینکه بالاخره توانست شرکت اپل و همینطور شرکت انیمیشن پیکسار را بنا کند. در این مقاله می خواهیم نکته هایی که حاصل سالها تجربه است را از زبان این مدیر و کارآفرین موفق بیان کنیم. آنچه در این مقاله می بینید برای افرادی که می خواهند کسب و کار موفق و پر رونقی داشته بشند بسیار مفید خواهد بود.

آنچه را دوست دارید انجام دهید

عشق و علاقه واقعی خود را بشناسید. ببینید چه چیزی را دوست دارید عوض کنید یا چه چیزی را با شور و شوق می خواهید بسازید. تنها راه انجام کارهای بزرگ این است که عاشق کاری باشید که انجام می دهید.

متفاوت باشید، متفاوت فکر کنید

«دزد دریایی بودن بهتر از این است که به نیروی دریایی بپیوندید!» (منظور این است که در یک سیستم خشک انعطاف فکری خود را از دست می دهید.)

کار را با بیشترین کیفیت انجام دهید

در هر حرفه ای که هستید سعی کنید به بهترین شکل آن را انجام دهید. کمتر بخوابید. موفقیت تولید کننده موفقیت است. پس تشنه موفقیت باشید. بهترین افراد را با بیشترین علاقه استخدام کنید تا برترین باشید.

از آنالیز SWOT استفاده کنید

SWOT مخفف Strengths, Weakness, Opportunities and Threats به معنای تجزیه و تحلیل سازمان در شرایط قدرت و ضعف و شناسایی فرصت ها و تهدیدها برای آمادگی هر چه بیشتر است). به محض اینکه یک سازمان را بنیانگذاری می کنید یا در سازمانی مشغول به کار می شوید لیستی از قدرت ها و ضعف ها تهیه کنید و آن را روی کاغذ بیاورید. شک نکنید سیب های بد را از کمپانی بیرون بیندازید!

کارآفرین باشید

به اولین چیز بزرگی که در مرحله بعدی قرار دارد بنگرید. یک سری طرح و ایده آماده کنید که بوسیله آنها بتوانید به سرعت و قاطعیت عمل کنید و از این پنجره به دنیای جدیدتری پرواز کنید. بعضی مواقع اولین مرحله سخت ترین مرحله است. فقط عمل کنید. جرات داشته باشید از قلب خود الهام بگیرید.

کوچک شروع کنید، بزرگ فکر کنید

در آن واحد نگران همه چیز نباشید. برای شروع فقط تعداد کمی از کارهای ساده را انجام دهید.

بر روی محصول تمرکز کنید

مردم با کارایی شما درباره شما قضاوت می کنند. بنابراین روی محصول یا خروجی سیستم خود تمرکز کنید سعی کنید پیمانه ای برای کیفیت باشید. بعضی از افراد دیگر تحمل کیفیت پایین را ندارند. تبلیغ کنید. اگر محصول شما شناخته نشود فرصت فروخته شدن هم پیدا نخواهد کرد. به طراحی دقت کنید.
«ما دکمه های صفحه نمایش را آنقدر خوب ساخته ایم که گاهی هوس می کنید آن را لیس بزنید.»
«(البته) طراحی فقط ظاهر یا احساسی که ایجاد می کند نیست، بلکه درباره کارایی هم هست.»

سعی کنید در بازار پیشرو باشید

تکنولوژی های اولیه ای را که در حرفه خود لازم دارید صاحب شوید و کنترل کنید. اگر تکنولوژی بهتری در دسترس است از آن استفاده کنید مهم نیست کس دیگری از آن استفاده می کند یا خیر. اولین باشید. و آن را تبدیل به یک استاندارد در صنعت خود نمایید.

جویای بازخورد باشید

درباره نتیجه کار یا محصول خود از افراد با سوابق و تجربیات متفاوت پرس و جو کنید. هر کدام از آنها یک چیز مفید به شما خواهند گفت. اگر شما در بالای زنجیره مدیریت باشید بعضی از افراد می ترسند پاسخ مناسب بدهند. در این هنگام می توانید نظرات دیگران را به صورت غیر حضوری دریافت کنید یا از افراد دیگر بخواهید این کار را برای شما انجام دهند. توجه خود را معطوف نظرات کسانی بکنید که از محصول شما استفاده می کنند. «نخست به مشتریان گوش دهید.»

نوآوری داشته باشید

نوآوری یک رهبر را از یک پیرو متمایز می کند. تفویض اختیار کنید. اجازه دهید افراد کارا ??% از کارهای روزمره و روتین شما را انجام دهند تا بتوانید این زمان را روی طرح ها، کالاها و خدمات جدید صرف کنید. برای اینکه بدانید اشتباه نمی کنید هزاران چیز را رد کنید یا به عبارت دیگر باید روش های زیادی را امتحان کنید و بسیار سعی کنید.

روی یک اختراع اساسی یا نوآوری مهم تمرکز کنید. افرادی را استخدام کنید که می خواهند کاری بزرگ و جهانی انجام دهند. شما به یک فرهنگ تولیدی قوی احتیاج دارید حتی اگر از برترین تکنولوژی استفاده می کنید. سازمان های زیادی هستند که تعداد زیادی مهندس و افراد باهوش دارند. اما در نهایت آنها به یک نیروی گرانشی احتیاج دارند تا همه این افراد را برای یک هدف به جلو براند.

از خطا و شکست بیاموزید

بعضی از مواقع هنگامی که نوآوری می کنید مرتکب اشتباهاتی می شوید. در این هنگام باید به سرعت اشتباهات خود را قبول کنید. و سعی کنید نوآوری های جدیدی همراه با بهینه سازی های لازم داشته باشید. (زمانی که تجربه یک اشتباه یا شکست را دارید وقتی دوباره سعی می کنید کافیست به علت شکست فکر کنید و ببینید چگونه می توانید عمل کنید که بهتر نتیجه بگیرید. و اگر متوجه نشدید شاید باید یکبار دیگر شکست بخورید تا متوجه اشتباه خود شوید! در این حالت می توانید روش خود را بهینه سازی کنید.)

پی در پی بیاموزید

همیشه یک چیز دیگر برای آموختن وجود دارد! برای ایده های جدید گرده افشانی کنید می توانید این کار را در درون یا خارج از سازمان خود انجام دهید. از مشتریان، رقبا و شرکای خود یاد بگیرید. اگر با کسی شریک هستید که از او خوشتان نمی آید سعی کنید او را دوست داشته باشید آنها را بالا بکشید و از آنها سود ببرید. دشمن خود را رو در رو نقد کنید اما این کار را صادقانه انجام دهید.


حکایت


حکایت

روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از
یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.

کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی
پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک
معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و
دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه
حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه
سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با
چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون
آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را
بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما
اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.

این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه
بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان
تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه
انداخت. ولی چیزی نگفت !

سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.

تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید ؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید ؟

اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :

1ـ دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.

2ـ هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.

3ـ یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند
تا پدرش به زندان نیفتد.

لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر
منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را
نمی توان با تفکر منطقی حل کرد.

به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!

و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :

دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت
و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش
لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های
دیگر غیر ممکن بود.

در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم
نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود
سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....

و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه
سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را
که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه
حیرت کرده است.

نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.

1ـ همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.

2ـ این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.